نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری(24 آبان 793 شمسی) در خرگرد جام از توابع خراسان متولد شد. وی به خاتمالشعرا، ابوالبرکات و دشتی ملقب بوده است .جامی علاوه بر شعر سرودن ،ادیب،صوفی و موسیقی دان نیز بود.
وی در سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آن دیار سُکنا گزید، سپس وارد مدرسه نظامیه هرات شد و در آنجا به کسب علم و ادب پرداخت.جامی قسمت عمده حیاتش را نیز در همان جاسپری کرد و از آن زمان به جامی شهرت یافت.
وی در شعر ابتدا دشتی تخلص میکرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمد جامی ذکر کردهاست.
جامی علوم متداول زمان خود را همچون صرف ونحو، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات ، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر را به خوبی آموخت.در این دوره بود که جامی با تصوف آشنا و مجذوب آن شد به طوریکه در حلقه مریدان سعدالدین محمد کاشغری نقشبندی در آمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش (۸۶۰ ه ق برابر با ۱۴۵۵ م) خلیفه طریقت نقشبندیه گردید. پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه دانش دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود. در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت.
جامی به افتادگی و گشادهرویی معروف بود و با اینکه زندگیای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمیگفت با این وجود شاهان و امیران همواره به او ارادت میورزیدند و خود را مرید او میدانستند.
از جامی بیش از چهل اثر و تألیف سودمند و گرانبها به نثر همچون:بهارستان،رساله وحدت وجود،شرح مثنوی،نفحات الاُنس و منشآت به جا مانده وی دیوان خود را به بخشی سه گانه که به نظم(شعر) و به تقلید از امیر خسرو دهلوی با عنوان های فاتحة الشباب (دوران جوانی) واسطة العقد(اواسط زندگی) و خاتمة الحیات (اواخر حیات) تقسیم بندی کرد ، معروفترین اثر او هفت مثنوی به نام “هفت اورنگ” است.
جامی سرانجام در سن 81 سالگی در۱۷ محرم ۸۹۸ ه ق( 27 آبان 871 شمسی) در شهر هرات در گذشت.
»»»»»»»»»»
در حمد و ستایش(اورنگ پنج):
به نام آنکه نامش حرز جانهاست |
|
ثنایش جوهر تیغ زبانهاست |
زبان در کام، کام از نام او یافت |
|
نم از سرچشمهی انعام او یافت |
خرد را زو نموده دم به دم روی |
|
هزاران نکتهی باریک چون موی |
فلک را انجمنافروز از انجم |
|
زمین را زیب انجم ده به مردم |
مرتبساز سقف چرخ دایر |
|
فراز چار دیوار عناصر |
قصبباف عروسان بهاری |
|
قیامآموز سرو جویباری |
بلندیبخش هر همتبلندی |
|
به پستیافکن هر خودپسندی |
گناه آمرز رندان قدحخوار |
|
به طاعتگیر پیران ریاکار |
انیس خلوت شبزندهداران |
|
رفیق روز در محنتگذاران |
ز بحر لطف او ابر بهاری |
|
کند خار و سمن را آبیاری |
وجودش آن فروزان آفتاب است |
|
که ذره ذره از وی نوریاب است |
ز بام آسمان تا مرکز خاک |
|
اگر صد پی به پای وهم و ادراک، |
فرود آییم یا بالا شتابیم |
|
ز حکمش ذرهای بیرون نیاییم |
»»»»»»»»
(اورنگ سوم):
زندهدلی از صف افسردگان |
|
رفت به همسایگی مردگان |
پشت ملالت به عمارات کرد |
|
روی ارادت به مزارات کرد |
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک |
|
روح بقا جست ز هر روح پاک |
گشتی ازین سگمنشان، تیزتگ |
|
همچو تک آهوی وحشی ز سگ |
کارشناسی پی تفتیش حال |
|
کرد از او بر سر راهی سال |
کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟ |
|
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟ |
گفت: «بلندان به مغاک اندرند |
|
پاک نهادان ته خاک اندرند |
مرده دلاناند به روی زمین |
|
بهر چه با مرده شوم همنشین؟ |
همدمی مرده، دهد مردگی |
|
صحبت افسردهدل، افسردگی |
زیر گل آنان که پراگندهاند |
|
گرچه به تن مرده، به جان زندهاند» |
جامی، از این مردهدلان گوشهگیر! |
|
گوش به خود دار و، ز خود توشهگیر! |
هر چه درین دایره بیرون توست |
|
گام سعایت زده در خون توست |
منابع:jasjoo.com و با تخلص از ویکی پدیا
|